Feeds:
نوشته
دیدگاه

به نام خدا

بلاخره بعد از جنگ و جدال و دعوای فروان قوانین بالاترین مدیریت آن تغییر یافت!

صفحاتی که مشاهده می کنید مربوط است به بعد زا تغییرات بر روی سرور بالاترین!

صفحه قوانین بالاترین:

لینک عکس

صفحه لینکهای داغ:

لینک عکس

صفحه لینکهای حذف شده:

لینک عکس

به نام خدا

مشهور است که لقمان وصیتهای جالبی نسبت به فرزندش داشته. از لحاظ قدمت این وصیتها برای هزاران سال پیش هستند ولی سخنانی که در جامعه هنوز موضوعیت داشته باشند کارآمد خواهند بود.

لقمان به فرزندش وصیت کرده که:

ای فرزندم کسی که زیاد مناظره و مجادله کند دشنام زیاد می شنود و کسی که با دوستان ناباب بگردد قطعا از آفتش بی نصبت نخواهند ماند و کسی با دانشمندان بنشیند نفعش را خواهد برد.

ای فرزندم بی نیاز و فقر خود را در دلت پنهان کن و برای مردم از فقر خودت نگو تا اعتبارت حفظ شود

ای فرزندم دروغ گفته آنکسی که می گوید شر را با شر می شود خاموش کرد . آیا آتش را با آتش خاموش می کنند؟ آتش خاموش نمی شود مگر با آب (تضادش) بنابراین شر هم از بین نمی رود مگر با خیر و خوبی

اى پسرم بى‏نيازترين مردم كسى است كه به آنچه در دست اوست قناعت كند و فقيرترين آنها كسى است كه به آنچه در دست مردم است چشم داشته باشد و بر تو باد كه مأيوس باشى از آنچه در دست مردم است.
اى پسرم به ظلم هيچ ظالمى خوشنود مباش بلكه اگر به كسى ظلم كردى براى آن عمل قبيح محزون و غمگين باش

تلخیص از کتاب ارشاد القلوب

بررسی عصمت

به نام خدا

در نوشتن این مقاله سعی می کنم آنرا طوری بنویسم که عامه بتوانند آنرا درک کنند ((برای اینکه بعضی از دوستان اعتراض کرده بودند که بحث مغالطه تعاقب که بحث فلسفه و منطق بود تخصصی سنگین بود))

اولین سوالی که در مورد عصمت پیش می آید اینست که مسئله عصمت را برای اولین بار شیعیان مطرح کرده اند یا اینکه در بقیه ادیان هم بآن اشاره شده؟

در جواب بایستی بگوییم که در سایر ادیان (مسیحیت و یهودیت) هم به مسئله عصمت اشاره شده اما مراتبش تفاوت دارد. یهودیت می گوید که پیامبر زبان خداست و بعضی اندیشمندان یهودی هم معقدند پیامبران در دریافت و ابلاغ وحی عصمت داشتند و این مسئله را جزو اصول یهودیت می دانند. اما یهودیت برای پیامبران در امور شخصی شان قائل به عصمت نیستند و بعضا موارد فساد اخلاقی پیامبران را هم بیان کردند.

در مسیحیت هم مسئله عصمت مطرح شده اما بازهم متفاوت از عصمتی که در اسلام مطرح شده است. در مسیحیت معتقدند که نویسندگان عهدین در کتابت کلام مسیح عصمت داشتند و همچنین مسیحیان کاتولیک معتقدند که پاپ هم در این زمینه ( دادن فتوی) دارای عصمت است .

در بین اهل سنت هم بعضی از فرق معتقد به عصمت پیامبر هستند. بعضی مثل اشاعره معتقدند پیامبر بعد از بعثتش از هرگونه گناه و اشتباه مصون است بعضی مثل معتزله گناهان کبیره را بعد از بعثت جایز نمی دانند.

بنابراین مشخص می شود که کلیت بحث عصمت یک موضوع بدیع مطرح شده توسط مذهب شیعه نیست بلکه مباحثش (در مراتب مختلف) در ادیان و فرق مطرح شده است.

سوال دیگری که مطرح می شود اینست که آیا کلیت مسئله عصمت با عقل تطابق دارد یا خیر؟

اصل مسئله دوری جستن از بعضی مسائل (یا عصمت) منافاتی با عقل ندارد همانطور که خیلی از انسانها از خیلی از مسائل دوری می جویند و به هیچ وجه حاضر به انجام آن مسائل نیستند

سوال دیگری که مطرح می شود اینست که عصمت انبیا از نظر اسلام به چه چیزی می گوید؟

اسلام معقتد است که عصمت یعنی دوری از گناه و اشتباه در همه افعال و کردار ، این دوری هم در افعال و کردار شخصی ست و هم در ابلاغ احکام دین

سوال دیگری که مطرح می شود اینست که چه لزومی دارد پیامبر در ابلاغ احکام دین و همچنین افعال و کردارش عصمت داشته باشد؟

مسئله ای که حتی در جامعه امروز هم مطرح اینست که مبلغین باید به سخنانی که می زنند عمل کنند. اگر کسی روی منبر می رود و می گوید قناعت کنید و دروغ نگویید و غیبت نکنید اما خودش به خلوت می رود آنکار دیگر می کند! از مردم سلب اعتماد می کند . بنابراین منطق بما می گوید که اگر شخصی به مسائل اخلاقی امر می کند خودش باید عامل به مسائل اخلاقی باشد بنابراین از نظر منطق لازمه کسی که امر به فعل و کردار می کند اینست که عامل بآن باشد

ثانیا اگر معقد به عصمت نباشیم مسئله تسلسل پیش می آید و واضح و مبرهن است که مسئله تسلسل در منطق رد شده است. اگر امامی مرتکب خطا و اشتباه و فساد شود از لحاظ منطقی لازم است که شخصی دیگری امام او شود و او را هدایت کند و الا فساد همه گیر می شود و این با قضیه وجودی دین در تضاد است و اگر ان امام هم اشتباه کند به همچنین و همینطور این تسلسل باطل ادامه خواهد یافت.

ثالثا نفی عصمت بطور کلی مساوی با امکان تحریف دین توسط مبلغ آنست و در نتیجه چیزی که کلام خدا و صحیح نباشد قابل اطمینان نیست و ایمان آوردن به کلامی که امکان اشتباه درش وجود دارد از لحاظ عقلی درست نیست و از اینرو ست که مسیحیت و یهودیت و بقیه مذاهب به تناقض نفی عصمت و ایمان آوردن پی بردند و از اینرو ست که اکثرا در ابلاغ دین برای پیامبران مقام عصمت قائلند!

سوال بعدی که پیش می آید اینست که آیا عصمت اکتسابی ست یا ذاتی ست؟

در جواب بایستی بگوییم عصمت نه مطلقا اکتسابی ست و نه مطلقا ذاتی . کلامیون می گویند:العصمة تفضّل من الله تعالي علي من علم انه يتمسك بعصمته یعنی عصمت بخششی ست از ناحیه خوانده به جوینده آن. برای قرابت ذهن به این مسئله می توان مثالی هم زد . دین و منطق دینی معتقدند که حکمت و علم خدا ازلی و ابدی ست و اگر معتقد به ازلی بودن حکمت ذات اقدس اله باشیم این مسئله که او اگاهی دارد که چه کسی اراده اختیار کردن عصمت را دارد و چه کسی ندارد برای ما حل خواهد شد بنابراین می توان گفت که خداوند به کسانی که اراده عمت را در انها دیده عصمت را عطا کرده .

سوال دیگری که پیش می آید اینست که آیا عصمت حالصش جبر است؟

از نظر منطقی می شود که شخصی نسبت به یک مسئله عصمت داشته باشد اما از طرف دیگر اراده انجام آن امر را هم داشته باشد. برای مثال شخصی نسبت به خوردن نجاست عصمت دارد ولکن اگر بخواهد می تواند آنرا استعمال کند. تنها مسئله ای که باعث می شود او از استعمال نجاست خودداری کند اگاهی او به موضوع است.

بیان مطالب فوق بصورت ساده و از لحاظ منطقی بود از نظر قرانی هم می توان براحتی عصمت را ثابت کرد

بحث ‹مغالطه تعاقب›

به نام خدا

مدتی پیش در سایت زندیق بحثی دیدم که موضوعش مغالطه خواندن مسئله تعاقب بود (منبع) با مطالعه این مقاله چند اشکال مشهود بنظرم امد که مصلحت دیدم آنرا در اینجا نگارش کنم.

بسبب داون شدن سایت کل مطلب را در اینجا قرار دادیم:

مغلطه تعاقب عضوی از مجموعه “مغالطات علیت موهوم” است که در آنها از روی مغالطه دو چیز در رابطه علیت قرار داده میشوند.

پیش از تشریح مغلطه شایسته است “تعاقب” را تعریف کنیم، تعاقب بین دو رویداد به این معنی است که بین دو رویداد یا چیز فاصله زمانی وجود دارد و یکی پس از دیگری روی داده است یا تحقق یافته است (دو رویدادی که یکدیگر را تعقیب کرده اند با یکدیگر تعاقب دارند). بنابر این وقتی میگوییم بین دو اتفاق e1 و e2 تعاقب وجود دارد با فرض اینکه t1 زمان تحقق e1 است و t2 زمان تحقق e2 است میتوان نتیجه گرفت که t1≠t2 به عبارت دیگر هرگاه بین دو چیز تعاقب وجود داشته باشد آنگاه آن دو چیز دقیقاً همزمان بوجود نیامده اند یا رخ نداده اند.

پس از این تعریف کوتاه، باید به این نکته اشاره کرد که بحث بر سر اینکه شرط کافی برای قرار گرفتن دو چیز در رابطه علیت چیست بحثی بسیار جنجالی و مفصل است که تشریح آن خارج از چهارچوب این نوشتار است اما روشن است که شرط لازم بودن “تعاقب” برای برقراری علیت را میتوان معقول دانست. در مورد علیت توضیحات بسیار مهم و جالبی در نوشتاری با فرنام “علیت و امکان ناپذیری منطقی یک علت الهی” آمده است.

اما مغالطه تعاقب زمانی رخ میدهد که صرف تعاقب دو چیز یا دو رویداد سبب شود آن دو چیز یا رویداد در رابطه علیت قرار گرفته و علت و معلول فرض شوند. الگوی این مغلطه به این صورت است:

  1. فرض میشود که بین دو اتفاق e1  و e2 تعاقب وجود دارد و اتفاق e2 پس از اتفاق e1 رخ داده است (t2 > t1)
  2. نتیجه گرفته میشود که e1 علت و e2 معلول است و رابطه علیت بین این دو برقرار است.

دلیل مغالطه بودن

همانطور که گفته شد روشن است که تعاقب شرط لازم برای برقراری علیت است اما شرط کافی نیست، شروط دیگری را نیز میتوان برای علیت در نظر گرفت از جمله تقارن (مجاورت فضایی) یا سنخیت و رابطه نومولوژیکال و غیره. روشن است که وقتی شرط لازم شرط کافی پنداشته میشود مغالطه ای رخ میدهد و “مغلطه تعاقب” نیز دقیقاً از همین جهت مغالطه آمیز است.

نشان دادن مغالطه آمیز بودن “مغلطه تعاقب” بسیار روشن و ساده است زیرا رویدادها و چیزهای متعددی را میتوان در نظر گرفت که نسبت به یکدیگر دارای تعاقب هستند ولی در رابطه علّی قرار نمیگیرند و روشن است که این عدم قرار گیری بخاطر عدم تصدیق سایر شروط لازم برای برقراری رابطه علیت است. برای نمونه دو واقعه زیر را در نظر بگیرید

e1= از بین رفتن دایناسور ها از روی کره زمین

e2= حمله چنگیز خان مغول به ایران

روشن است که بین این دو رویداد تعاقب وجود دارد، همچنین روشن است که بین این دو اتفاق علیت وجود ندارد یعنی نمیتوان گفت e1 علت e2، یا e2 معلول e1 است.

با همین مثال نقض میتوان گزاره زیر را اثبات کرد:

از تعاقب دو رویداد یا چیز نمیتوان نتیجه گرفت که بین آندو رابطه علیت وجود دارد

چگونه با این مغالطه روبرو شویم؟

نخست توجه به این نکته ضروری است که هرگاه تعاقب صورت میگیرد لزوماً علیت برقرار نیست ولی هرگاه علیت برقرار باشد تعاقب لزوماً وجود دارد، بنابر این صرف تکیه بر تعاقب بین دو چیز یا دو رویداد در یک استدلال آنرا آلوده به مغالطه نمیکند بلکه نادیده گرفتن سایر شروط و تنها تکیه کردن بر تعاقب مغالطه آمیز است و باید توجه داشته باشیم که ما لزوماً به حکم استدلال اعتراض نمیکنیم، بلکه به به شیوه استدلال است که اعتراض میکنیم.

بهترین روش برای مقابله با این مغلطه توجیه کردن مغالط نسبت به این موضوع است که تعاقب، علیت را نتیجه نمیدهد و او برای اثبات حکمش نیاز به شواهد و مدارک بیشتری دارد و اگر شواهد و دلایلش تنها همین تعاقب است آنگاه او دلیل کافی برای پشتیبانی از حکمش ارائه نداده است واستدلالش باطل است، گرچه ممکن است حکمش درست باشد ولی به هر روی او نتوانسته است حکمش را ثابت کند.

مثال

1-

سودابه- من فکر میکنم اسلام به ایران علم آورده است

کاوه- چه شواهدی برای این ادعا داری؟

سودابه- اینکه پس از اسلام در ایران دانشمندانی وجود دارند و ما خبری از دانشمندان پبش از اسلام نداریم

2-

کاوه- من فکر میکنم حضور نظامی امریکا در عراق سبب بروز اختلافات بین شیعیان و اهل تسنن است

سودابه- اینکه مسلمانها همدیگر رو میکشند چه ربطی میتونه به حضور امریکا داشته باشه؟

کاوه- قبل از اینکه امریکا به عراق حمله کند این مشکلات در  عراق وجود نداشتند

3-

سودابه- من فکر میکنم شاه باعث تمام پیشرفتهای اقتصادی ایران قبل از انقلاب 57 بود

کاوه- چرا این فکر را میکنی؟

سوابه- چون با رفتن شاه این پیشرفتها از بین رفتند

4-

کاوه- من فکر میکنم تو تلویزیون را خراب کردی

سودابه- چرا اینطور فکر میکنی؟

کاوه- چون این تلویزیون همیشه درست کار میکرد تا اینکه هفته قبل تو به اینجا آمدی

5-

سودابه- میدونستی سیگار کشیدن به پیشرفت توی درسها کمک میکنه؟

کاوه- نه چنین چیزی نشنیده بودم تابحال

سودابه- من یکی از دوستانم رو زیر نظر گرفتم از وقتی سیگار میکشه نمراتش بالاتر رفته اند

6-

کاوه- من دیگر به استخر نخواهم رفت

سودابه- چرا؟

کاوه- چون هفته پیش رفتم استخر، دو روز بعد از آن داشتم از سردرد می مردم

توضیح مطلب اینکه اولا تعاقب زمانی مربوطه ، علت مُعِّده است نه علت حقیقی به این معنی که در علل مُعِّدِه مثل بنّا و ساختمان یا پدر و فرزند تعاقب زمانی مطرح است و در صورتی که بنّا و پدر علت معّده باشند با تسامح «علت» خوانده می شوند. اما در علت حقیقی مثل خداوند و مخلوقات اساسا بحث تعاقب زمانی منتفی ست چرا که در بحث خداوند علت حقیقی مطرح است  و خداوند علت حقیقی و تامه مخلوقات است. در این نوع علیت ، ترتّب رتبی و تقّدم و تاّخر ذاتی مطرح است نه تعاقب زمانی زیرا تعاقب زمانی اختصاص به علیتهای معّده دارد و لذا نگارنده اساس تفاوت بین این دو را تشخیص نداده و گرفتار مغالطه آنهم از نوع مغالطه هایی که بسبب کم بود اطلاعات و عدم اشراف کامل به مطلب است.

بنابراین تعاقب شرط لازم برای علل معّده است نه علت حقیقی و علت تامه، چون خود زمان از مخلوقات است و حاصل از گردش اقماری کرات و سیارات در مدار مختص خودشان می باشد و تحقق زمان بعد از خلقت اولیه کرات و حرکت مدارهای گردشی کرات است و لذا محال است تعاقب زمانی در علت تامه و حقیقی و معلولهای مخلوقات آن لحاظ شودبنابراین موضوع مقاله از پایه عقیم است و فرض گرفته شده باطل .

به نام خدا

مسئله ای که در این نوشتار قرار است به آن بپردازیم مغالطه ای ست که نه تنها در جامعه مجازی(بالاترین) بلکه در جامعه حقیقی هم گرفتار آن هستیم . و هدف از پرداختن به این مسئله به عرش بردن یا به فرش راندن هیچ کس نیست بلکه هدف فقط روشن شدن یک مسئله مبتلابه و شیوه برخورد با آن است.

مغالطه ای که بنظر من جامعه بالاترین ناخواسته مبتلا به آن شده

مغالطه «توسل به شخص» یا همان «نقد من قال» یا  «ad hominem» است (به دوستانی که مخاطبشان به این مغالطه متوسل می شود پیشنهاد می کنم کلمه سوم یا همان کلمه انگلیسی را بکار ببرند تا کلاس کارشان بالا برود! )

قبل از اینکه برای دوستان علامت سوال که این الفاظ چه معنی می دهد درست شود بصورت مفصل آنرا تعریف می کنیم. در این مغالطه مخاطب شما بجای اینکه به استدلال و سخنان شما توجه کند و آنها را نقد کند قصد دارد با حمله به شخصیت شما سخنانتان را رد کند.

اگر بخواهیم مثال «بالاترینی» بزنیم اینگونه می شود که:

فرض کنید در بالاترین قبلا از شما خطایی سر زده ( به کسی توهینی کردید و یا حرف نامربوطی زدید )

بعد از مدتها در بحث دیگری با موضوع متفاوت یک نفر برای اینکه استدلال و نظرات شما را رد کند می گوید «تو همانی نیستی که در فلان جا فلان چیز را گفته ای و…. الخ) و خصمتان قصد دارد با تمسک به تخریب شخصیت شما ، استدلال شما را رد کند. در این زمان بهترین کار اینست که شما این مغالطه را به او یادآور شوید (با منبع) و اگر این مسئله را بعنوان یک مغالطه قبول نکرد بایستی ترک بحث کنید (چون وقتی مسئله ای به این واضحی را قبول نمی کند استدلالهای دیگر که درش محل جدل است را بصورت اولی قبول نخواهد کرد)

از جمله مغالطه های رایجی که در این زمینه موجود می باشد اینست که:

فلانی چون آخوند است حرفش درست نیست

فلانی چون کافر است استدلالش غلط است

و امثال این سخنان که منشاءی جز تعصب ندارد. این مسئله در دین اسلام هم نهی شده و حدیث معروفی از علی علیه السلام وارد شده که:»انظر الی ما قال و لا تنظر الی من قال» یعنی به چیزی که گفته شده توجه کنید نه به شخصی که سخن می گوید و دال بر این مطلب است که معیار قضاوت ما در مورد نفی و اثبات یک مسئله باید مطلب و سخن باشد نه شخصیت افراد .

و متاسفانه چه بسیار هستند لینکهای جالب و مفیدی که فقط به خاطر اینکه گوینده شان مطرح نبوده مهجور مانده و بقول دوستان لینکشان خاک خورده! و چه بسیار مواردی که بر عکس این قضیه برایشان اتفاق افتاده و چه بسیار بحثهایی که بواسطه نقد من قال به حاشیه کشیده شده!

بعضا شده من دیدم که می نویسند فلان دانشمند کافر یا دیندار بوده و به این واسطه (استفاده از شخصیت آن دانشمند) می خواهند سخن عقیده خودشان را به کرسی بنشانند و یا برای مثال یک دانشمندی یک سخنی خارج از محدوده تخصصش زده و بعضی می خواهند بواسطه اینکه مثلا فلانی زیست شناس خوبی ست نظرش را در مورد فلسفه به کرسی بنشانند!

اینها آفاتی ست که اکثرا در مشاجرات عرفی و زیربازارچه ای معمول است و قطعا روی قضاوتها تاثیر دارد و بایستی این آفت را در بین عامه از ریشه کند

به نام خدا

مدتی ست که بزرگترین و پیچیده ترین آزمایش علمی در حال اجراست. بزرگی این آزمایش بحدی بوده ست که ذهن مردم و رسانه های عمومی را معطوف به خودش کرده است. از طرف دیگر عده ای از محققان با مطرح کردن فرض نابودی جهان بوسیله این آزمایش باعث شدند جو هیجان و اضطراب (مثل فیلمهای هالیوودی) برای بسیاری از مردم علاقه مند پیش بیاید. همه این مطالب و وجه علمی این قضیه یک طرف ، تاثیری که این آزمایش بزرگ بر پندار و ذهنیت ما نسبت به مسائل اعتقادی و مذهبی مان دارد هم یک طرف.

بعضی معتقدند با این آزمایش که پیش زمینه ای ست برای کشف اسرار خلقت می توان مطالبی که ادیان در مورد خلقت کائنات و جهان داده اند را رد کرد.

بنابراین ابتدا این سوال پیش می آید که آیا می توان با یک فرضیه یا نظریه علمی یک مسئله دینی را نقض کرد؟

در جواب بایستی بگوییم که با نظریات و یا فرضیه های علمی نمی توان یک مسئله دینی را نقض کرد زیرا نظریات و فرضیه ها نسبی هستند و نمی توان بعنوان حقیقت مطلق به آنها تکیه کرد،از سوی دیگر خیلی از این مطالب با نظریات دینی اشتراک موضوع و محمول ندارند. اما اگر یک مطلب علمی تبدیل شود به یک حقیقت علمی و در تضاد با یک مطلب دینی باشد مسئله تفاوت دارد برای مثال اگر اثبات شود که زمین گرد است (همانطور که الان اثبات شده) اما دینی مدعی باشد که زمین مستطیل است، می توان به مطالب آن دین اشکال وارد کرد و آنرا در تضاد با حقیقت دانست.

بنابراین کلیت مسئله در مورد علم علی الخصوص علوم تجربی و تضادهایش با دین توضیح داده شد حال بر می گردیم به آزمایش کشف اسرار خلقت!

اساس این آزمایش بر پایه کنکاش در مورد تئوری بیگ بنگ است. تئوری بیگ بنگ می گوید که جهان خلقت با یک انفجار بوجود امده ، در این میان سوالی که برای ما پیش می آید اینست که آیا بیگ بنگ بر فرض صحیح بودنش بر خلاف نظر اسلام  و خلقت جهان در 6 دوره است یا نه؟

در جواب بایستی بگوییم بر فرض صحت تئوری بیگ بنگ این مسئله تضادی با نظر اسلام ندارد زیرا در تئوری بیگ بنگ نیامده که کل عالم هستی بصورت تکامل یافته به یکباره بوجود آمده بلکه گفته شده منشاء پیداش خلقت این انفجار بوده این در حالی ست که اسلام تکامل و ساخت خلقت را در 6 دوره معرفی کرده (بنابراین این دو مسئله اشتراک در موضوع ندارند که بتوان آنها را تناقض دانست) برای مثال دوره ای که زمین ساخته می شود و تکامل پیدا می کند ، دوره ای که آسمانها تکامل پیدا می کنند و….، اسلام در مورد اینکه منشاء بوجود آمدن کائنات به چه کیفیتی بوده نظر صریحی نداده است گرچه بعضی که همواره سعی می کنند قران را با علوم تجربی روز تفسیر کنند مدعی هستند که در آیه 104سوره انبیاء خداوند فرموده:روزی طومار جهان را می پیچیم همانطور که خلقتش کرده بودیم اشاره به تئوری های بیگ بنگ و بیگ کرانچ دارد و یا در آیه ای از قران که خداوند می فرماید «کن فیکون» عده ای می گوید بر بیگ بنگ اطلاق دارد در هر صورت اینها تفاسیری ست که مفسرین دارند و در کل اسلام نظر صریحی در رابطه با کیفیت ابتدایی بوجود آمدن کائنات نداده است.

نکته مهم دیگر اینکه این آزمایش  باعث می شود یک مطلب در ذهن هر انسان کنجکاوی رشد کند و آن مطلب اینست که: هزاران دانشمند و متخصص با هزینه های سرسام آور درصدد هستند که با این آزمایش  ، بوجود آمدن خلقت را در مقیاس بسیار کوچکتر شبیه سازی کنند با این توصیفات چگونه می توان تصور کرد که خلقت کائنات که میلیونها برابر بزرگتر و عظیم تر و پیچیده تر از این آزمایش است در خلاء وجود شعور و خود به خود و توسط طبیعت بی شعور بوجود آمده؟

این سوال پیش می آید که آیا این آزمایش تلنگری در مقیاس کوچک بر کسانی که هنوز فکر می کنند حادثه عظیم و پیچیده خلقت کائنات خودبه خود و در خلاء وجود یک قدرت عظیم شکل گرفته نیست؟

چنین موراد و آزمایشها همواره دست آویزی می شود برای دو گروه خداباوران و بی خدایان برای اینکه عقاید خودشان را به اثبات برسانند اما این دو گروه همواره از دو جهت متفاوت به این قضایا نگاه می کنند. تنها کاری که می توان کرد اینست که ببینیم جهت نگاه کردن کدامیک از این دو دسته به منطق (نه علوم تجربی) نزدیک تر است

چند تن از دوستان اشکال کرده بودند در مورد معنی لفظ «یوم به دوره و گفته بودند آیت الله مکارم یوم را روز معنی کرده. در جواب این دوست گرامی بایستی بگوییم که  آیت الله مکارم در کتابش در مورد همین آیه (و نه آیه دیگری) در جلد 20 صفحه 224 می نویسد:» در آيات فراوانى از قرآن مجيد آفرينش آسمانها و زمين مجموعا در شش روز، يا به تعبير ديگر در شش دوران، بيان شده است‏»
بنابراین خود ایشان هم بر سخن ما تکیه کردند. آیت الله مکارم در آیات دیگر هم در خلقت زمین به معنی دوران اشاره کرده به همان منبعی که خودتان ارائه دادید رجوع کنید(منبع)
و اگر می خواهید اطمینان حاصل کنید که نظر آیت الله مکارم در مورد لفظ «یوم» و معنی آن چیست می توانید رجوع کنید به تفسیر نمونه ج 6 صفحه 200 آیت الله مکارم در آنجا می گوید:بسيار مى‏شود كه» يوم» به معنى» يك دوران» به كار مى‏رود، خواه اين دوران يك سال باشد يا صد سال يا يك ميليون سال و يا ميلياردها سال، شواهد بسیاری هست كه اين حقيقت را ثابت مى‏كند و نشان مى‏دهد يكى از معانى» يوم» همان» دوران» است
حتی ما از امام علی (ع) روایت داریم که «فِي ستهِ ایام يعنى فى ستة اوقات»
مسئله دیگر اینکه مگر در ابتدای خلقت زمین و حرکت اش بدور خورشید وجود داشته که 24 ساعت واقع شود و به طبع ما بگوییم روز واقع شده؟
بنابر دلایل بالا نه آیت الله مکارم بمعنی دوره اشکال کرده و نه معنی دوره خلاف واقع است