به نام خدا
در نوشتن این مقاله سعی می کنم آنرا طوری بنویسم که عامه بتوانند آنرا درک کنند ((برای اینکه بعضی از دوستان اعتراض کرده بودند که بحث مغالطه تعاقب که بحث فلسفه و منطق بود تخصصی سنگین بود))
اولین سوالی که در مورد عصمت پیش می آید اینست که مسئله عصمت را برای اولین بار شیعیان مطرح کرده اند یا اینکه در بقیه ادیان هم بآن اشاره شده؟
در جواب بایستی بگوییم که در سایر ادیان (مسیحیت و یهودیت) هم به مسئله عصمت اشاره شده اما مراتبش تفاوت دارد. یهودیت می گوید که پیامبر زبان خداست و بعضی اندیشمندان یهودی هم معقدند پیامبران در دریافت و ابلاغ وحی عصمت داشتند و این مسئله را جزو اصول یهودیت می دانند. اما یهودیت برای پیامبران در امور شخصی شان قائل به عصمت نیستند و بعضا موارد فساد اخلاقی پیامبران را هم بیان کردند.
در مسیحیت هم مسئله عصمت مطرح شده اما بازهم متفاوت از عصمتی که در اسلام مطرح شده است. در مسیحیت معتقدند که نویسندگان عهدین در کتابت کلام مسیح عصمت داشتند و همچنین مسیحیان کاتولیک معتقدند که پاپ هم در این زمینه ( دادن فتوی) دارای عصمت است .
در بین اهل سنت هم بعضی از فرق معتقد به عصمت پیامبر هستند. بعضی مثل اشاعره معتقدند پیامبر بعد از بعثتش از هرگونه گناه و اشتباه مصون است بعضی مثل معتزله گناهان کبیره را بعد از بعثت جایز نمی دانند.
بنابراین مشخص می شود که کلیت بحث عصمت یک موضوع بدیع مطرح شده توسط مذهب شیعه نیست بلکه مباحثش (در مراتب مختلف) در ادیان و فرق مطرح شده است.
سوال دیگری که مطرح می شود اینست که آیا کلیت مسئله عصمت با عقل تطابق دارد یا خیر؟
اصل مسئله دوری جستن از بعضی مسائل (یا عصمت) منافاتی با عقل ندارد همانطور که خیلی از انسانها از خیلی از مسائل دوری می جویند و به هیچ وجه حاضر به انجام آن مسائل نیستند
سوال دیگری که مطرح می شود اینست که عصمت انبیا از نظر اسلام به چه چیزی می گوید؟
اسلام معقتد است که عصمت یعنی دوری از گناه و اشتباه در همه افعال و کردار ، این دوری هم در افعال و کردار شخصی ست و هم در ابلاغ احکام دین
سوال دیگری که مطرح می شود اینست که چه لزومی دارد پیامبر در ابلاغ احکام دین و همچنین افعال و کردارش عصمت داشته باشد؟
مسئله ای که حتی در جامعه امروز هم مطرح اینست که مبلغین باید به سخنانی که می زنند عمل کنند. اگر کسی روی منبر می رود و می گوید قناعت کنید و دروغ نگویید و غیبت نکنید اما خودش به خلوت می رود آنکار دیگر می کند! از مردم سلب اعتماد می کند . بنابراین منطق بما می گوید که اگر شخصی به مسائل اخلاقی امر می کند خودش باید عامل به مسائل اخلاقی باشد بنابراین از نظر منطق لازمه کسی که امر به فعل و کردار می کند اینست که عامل بآن باشد
ثانیا اگر معقد به عصمت نباشیم مسئله تسلسل پیش می آید و واضح و مبرهن است که مسئله تسلسل در منطق رد شده است. اگر امامی مرتکب خطا و اشتباه و فساد شود از لحاظ منطقی لازم است که شخصی دیگری امام او شود و او را هدایت کند و الا فساد همه گیر می شود و این با قضیه وجودی دین در تضاد است و اگر ان امام هم اشتباه کند به همچنین و همینطور این تسلسل باطل ادامه خواهد یافت.
ثالثا نفی عصمت بطور کلی مساوی با امکان تحریف دین توسط مبلغ آنست و در نتیجه چیزی که کلام خدا و صحیح نباشد قابل اطمینان نیست و ایمان آوردن به کلامی که امکان اشتباه درش وجود دارد از لحاظ عقلی درست نیست و از اینرو ست که مسیحیت و یهودیت و بقیه مذاهب به تناقض نفی عصمت و ایمان آوردن پی بردند و از اینرو ست که اکثرا در ابلاغ دین برای پیامبران مقام عصمت قائلند!
سوال بعدی که پیش می آید اینست که آیا عصمت اکتسابی ست یا ذاتی ست؟
در جواب بایستی بگوییم عصمت نه مطلقا اکتسابی ست و نه مطلقا ذاتی . کلامیون می گویند:العصمة تفضّل من الله تعالي علي من علم انه يتمسك بعصمته یعنی عصمت بخششی ست از ناحیه خوانده به جوینده آن. برای قرابت ذهن به این مسئله می توان مثالی هم زد . دین و منطق دینی معتقدند که حکمت و علم خدا ازلی و ابدی ست و اگر معتقد به ازلی بودن حکمت ذات اقدس اله باشیم این مسئله که او اگاهی دارد که چه کسی اراده اختیار کردن عصمت را دارد و چه کسی ندارد برای ما حل خواهد شد بنابراین می توان گفت که خداوند به کسانی که اراده عمت را در انها دیده عصمت را عطا کرده .
سوال دیگری که پیش می آید اینست که آیا عصمت حالصش جبر است؟
از نظر منطقی می شود که شخصی نسبت به یک مسئله عصمت داشته باشد اما از طرف دیگر اراده انجام آن امر را هم داشته باشد. برای مثال شخصی نسبت به خوردن نجاست عصمت دارد ولکن اگر بخواهد می تواند آنرا استعمال کند. تنها مسئله ای که باعث می شود او از استعمال نجاست خودداری کند اگاهی او به موضوع است.
بیان مطالب فوق بصورت ساده و از لحاظ منطقی بود از نظر قرانی هم می توان براحتی عصمت را ثابت کرد
و شما چگونه فهمیدید که ائمه عصمت دارند؟ ( به احتمال زیاد آیه تطهیر ).
جز آیات چطور؟
اگر ائمه عصمت نداشته باشند، یک اتفاق غیر منطقی رخ داده است؟
امام علی می گوید «به اینکه شخص چگونه است توجه نکنید. اگر شخصی بگوید کار خوب انجام دهید و خود کار خوب انجام ندهد، شما کار خوب را بدون توجه به کردار فرد گوینده انجام دهید»
کاش دین چیزی را می گفت که برای اغلب انسان های دارای عقل سلیم قابل درک بود.
منظورم جنبه های ایمانی دین است. نه جنبه های اخلاقی.
آیا سنی ها معتقد به عصمت امامان هستند؟شیعیان چگونه به عصمت امامان پی برده اند؟
اگر امامان عصمت نداشتند، انسان ها چه چیزی را از دست می دادند؟
گفتید که مطالب دینی تحریف می شد. امروزه اختلاف بین ادیان و حتی در خود ادیان وجود دارد. امام و پیامبر و خدا هم وجود داشت. اما تحریف صورت گرفت.
سلام دوست عزيز نوشته شما را خواندم اما احساس ميكنم در استدلالهاي شما نقصهايي وجود دارد اميدوارم از باب اخلاق نقد و اينكه در بحث و نقد است كه رشد فكري حاصل ميشود از اين نقد ناراحت نشويد و از آن براي تقويت بحث خودتان بهره بگيريد. ميبخشيد كه كمي طولاني است به
اين دليل ناچارم آن را در چند كامنت بفرستم
1- اگر كلمه منطق را در استعمال عادي آن بكار ميبريد آن را با معناي قواعد منطقي كه الزام آورند خلط نكنيد شما منطق را به معناي نگاه عرفي بكار ميگيريد و سپس به سادگي از عباراتي مانند «از لحاظ منطقي» و از «لحاظ عقلي» و «تسلسل» استفاده ميكنيد كه به مباحث منطقي در سطح علوم
عقلي مربوط ميشوند و نه نگاه عرفي. مثلا در عرف ميگويند فلان كار منطقي است اين منطقي با آنچه كه در علوم عقلي به عنوان لازمه منطقي و لازمه عقلي گفته ميشود تفاوت دارد. تفاوت آن هم به موضوع باز ميگردد
2- عصمت به خود معصوم باز ميگردد نه به تلقي مردم از معصوم. اين استدلال كه اگر فردي معصوم نباشد مردم به او اعتماد نميكنند به تلقي مردم از او باز ميگردد و نه به عصمت فرد معصوم. مطالعه تاريخ نشان ميدهد كه اعتماد مردم به عصمت افراد باز نميگردد بلكه تابع مسائل مختلفي چون نيازها و شرايط اجتماعي و نيز تبليغات است در طول تاريخ آنقدر اعتماد مردم (تا حدي كه جان خود را براي آنكس كه به او اعتماد كردهاند دادهاند) به افراد جلب شده است كه هيچگاه نميتوان اعتماد را به
عصمت نسبت داد. اگر فرد به نحوي عمل كند كه مردم از او تلقي مثبت داشته باشند همين مقدار هم كافي است و حتي مردم هم طالب اين نيستند كه فرد مورد اعتمادشان از هر خطا و اشتباهي مبرا باشد
بلكه اعتماد به خوبي فرد كفايت ميكند كما اينكه در كشور ما اعتماد مردم به امام خميني بخاطر عصمت او نبود بلكه به اين خاطر بود كه او را فردي قابل قبول ميدانستند بنابراين اينكه فرد در خلوت خود چه ميكند ربطي به اعتماد مردم به او ندارد مگر آنكه مردم بفمند كه او چه ميكند و آن هم عملي باشد كه اعتماد را سلب كند و باز هم تاكيد ميكنم كه عصمت مورد نظر ما به خود معصوم باز ميگردد نه به تلقي مردم از معصوم
3- اينكه ميگوييد «منطق بما مي گويد که اگر شخصي به مسائل اخلاقي امر مي کند خودش بايد عامل به مسائل اخلاقي باشد بنابراين از نظر منطق لازمه کسي که امر به فعل و کردار مي کند اينست که عامل بآن باشد» سخني شگفتانگيز است اين سخن ربطي به منطق و الزام منطقي ندارد بلكه يك توصيه اخلاقي است اين «بايد» كه شما آن را به سادگي به كار ميبريد از سنخ بايدهاي اخلاقي است و نه منطقي، بنابراين هيچ الزام منطقي در پي ندارد كه بتوان از آن در يك استدلال عقلي عقيدتي استفاده كرد باز هم شما را به نكته اول ارجاع ميدهم كه از منطق به صورت اشتراك لفظ استفاده نكنيد.
4- اينكه گفتيد «اگر معقد به عصمت نباشيم مسئله تسلسل پيش مي آيد و واضح و مبرهن است که مسئله تسلسل در منطق رد شده است. اگر امامي مرتکب خطا و اشتباه و فساد شود از لحاظ منطقي لازم است که شخصي ديگري امام او شود و او را هدايت کند و الا فساد همه گير مي شود و اين با
قضيه وجودي دين در تضاد است و اگر ان امام هم اشتباه کند به همچنين و همينطور اين تسلسل باطل ادامه خواهد يافت» باز سخني شگفتانگيز است به دو دليل: نخست آنكه اين سخن شما عين مدعاي شماست و به اصطلاح مصادره به مطلوب است زيرا شما از خود مسأله ضرورت وجود امامي كه خود
ذاتا بايد خطاهاي كمتري از مأموم خود داشته باشد (و نه با تلقي مردم چون گفتيم اين ربطي به عصمت ندارد) به عنوان مقدمه استدلال خود استفاده ميكنيد در حالي كه اساسا شما بايد همين را اثبات كنيد نه اينكه پيشفرض بگيريد علاوه بر اين شما اين را به صورت ضرورت منطقي (به معناي علم منطق نه منطق عرفي) مطرح ميكنيد در حالي كه ضرورت در مسائل كلي مطرح ميشود نه مسائل جزئي (در اينجا شما را به بحث كلي و جزئي علم منطق ارجاع ميدهم). شما هيچگاه نميتوانيد در اين سنخ از مسائل ادعاي ضرورت منطقي كنيد چون اساسا از آن بيرون است همانطور كه نميتوانيد از روش تجربي براي اثبات مسائل رياضي استفاده كنيد چون تسلسل در حوزه مسائل عقلي است نه مسائل جزئي و ما در بحث به ضرورت مراجعه به عالم و يا فرد معتمد و اخلاقي و مانند آن با ضرورت به معناي منطقي و عقلي مواجه نيستيم بلكه ضرورت به معناي عرفي و اخلاقي را مد نظر داريم توجه داشته باشيد كه واژه عقل در عرف با عقل در منطق و فلسفه تفاوت اساسي دارد و وقتي مردم كلمه عقلاني را بكار ميبرند به مساله سود و هزينه و يا محاسبات عرفي ميانديشند و نه عقل منطقي و فلسفي.
5- در بحث امكان تحريف دين توسط مبلغ آن، آنچه مهم است تحريف كتاب آسماني است آنهم نه از جانب متدينين بلكه اينكه پيامبر در دريافت، حفظ و ابلاغ وحي معصوم باشد اما اين معناي حداقلي از عصمت است كه با معناي حداكثري از عصمت كه مد نظر شماست فاصله دارد و باز هم اين عصمت
ربط به متن كتاب مقدس پيدا ميكند و نه تفسير آن، چون تحريف معنوي به هيچ وجه ممتنع نيست.
6- ايمان با يقين تفاوت دارد براي ايمان آوردن لازم نيست كه امكان اشتباه به نحو عقلي وجود نداشته باشد بلكه اعتماد كافي است اما يقين است كه امكان اشتباه را در ضديت با خود ميبيند بخاطر همين است كه در قرآن كريم صحبت از ايمان به غيب ميشود غيب آن چيزي است كه در دايره مشهودات و معلومات ما قرار ندارد و ايمان ما به آن از باب اطلاع تام و تمام ما بر صدق آن نيست فراموش نكنيد سخن ابراهيم پيامبر را آنگاه كه به خدا مي گويد: رب ارني كيف تحيي الموتي، قال الم تؤمن، قال بلي و لكن ليطمئن قلبي. وقتي ابراهيم از خدا ميخواهد تا كيفيت زنده شدن مردگان را به او نشان بدهد
خداوند از او ميپرسد آيا ايمان نداري؟ و ابراهيم پاسخ ميدهد آري، ولي ميخواهم اطمينان قلب به دست آورم در اينجا عدم اطمينان ابراهيم را در عين ايمان او ميبينيد. آري انسان حتما در هنگامي كه ميخواهد به كسي ايمان آورد بايد تحقيق كافي بكند و اين مسؤوليت از او ساقط نميشود اما تنها خداست كه علم كامل به درونيات انسانها دارد وجود اديان و مذاهب و مدعيان كاذب كه بسياري به آنها در طول تاريخ ايمان آورده و ميآورند نشاندهنده آن است كه ايمان آوردن نوعي اقناع دروني را لازم دارد و نه قطع عقلي را. هر كدام از آن مؤمنان هم معتقد به صادق بودن متعلق ايمان خود هستند.
7- اساسا پذيرفتن قرآن مبتني بر پذيرفتن عصمت است بنابراين چگونه ميتوان از خود قرآن براي اثبات عصمت استفاده كرد؟! بنابراين شما تنها از قرآن ميتوانيد بعد از آنكه بطور موفقيتآميز و مدللي عصمت را اثبات كرديد به عنوان مؤيد كلام خودتان بهره بگيريد و نه اينكه آنچه را كه در مراحل بعدي و بواسطه خود عصمت اعتبار مييابد را دليلي بر خود عصمت قرار دهيد
8- متعرض بحث درباره منشا و كيفيت عصمت نميشوم چون بحث فعلي بر آن مقدم است و لذا طرح آن بحث ديگري ميطلبد
موفق باشيد
دوست عزیز حوزه، یه لینک جدید تو بالاترین گذاشتم که درباره رابطه علم و دین است و ارتباط مستقیمی با پست شما در این مورد دارد. پیشنهاد می کنم اگر وقت کردید بخونید.
چون كامنتم ناقص آمده ادامه را دوباره ميفرستم
توجه داشته باشيد كه واژه عقل در عرف با عقل در منطق و فلسفه تفاوت اساسي دارد و وقتي مردم كلمه عقلاني را بكار ميبرند به مساله سود و هزينه و يا محاسبات عرفي ميانديشند و نه عقل منطقي و فلسفي.
5- در بحث امكان تحريف دين توسط مبلغ آن، آنچه مهم است تحريف كتاب آسماني است آنهم نه از جانب متدينين بلكه اينكه پيامبر در دريافت، حفظ و ابلاغ وحي معصوم باشد اما اين معناي حداقلي از عصمت است كه با معناي حداكثري از عصمت كه مد نظر شماست فاصله دارد و باز هم اين عصمت
ربط به متن كتاب مقدس پيدا ميكند و نه تفسير آن، چون تحريف معنوي به هيچ وجه ممتنع نيست.
6- ايمان با يقين تفاوت دارد براي ايمان آوردن لازم نيست كه امكان اشتباه به نحو عقلي وجود نداشته باشد بلكه اعتماد كافي است اما يقين است كه امكان اشتباه را در ضديت با خود ميبيند بخاطر همين است كه در قرآن كريم صحبت از ايمان به غيب ميشود غيب آن چيزي است كه در دايره مشهودات و معلومات ما قرار ندارد و ايمان ما به آن از باب اطلاع تام و تمام ما بر صدق آن نيست فراموش نكنيد سخن ابراهيم پيامبر را آنگاه كه به خدا مي گويد: رب ارني كيف تحيي الموتي، قال الم تؤمن، قال بلي و لكن ليطمئن قلبي. وقتي ابراهيم از خدا ميخواهد تا كيفيت زنده شدن مردگان را به او نشان بدهد
خداوند از او ميپرسد آيا ايمان نداري؟ و ابراهيم پاسخ ميدهد آري، ولي ميخواهم اطمينان قلب به دست آورم در اينجا عدم اطمينان ابراهيم را در عين ايمان او ميبينيد. آري انسان حتما در هنگامي كه ميخواهد به كسي ايمان آورد بايد تحقيق كافي بكند و اين مسؤوليت از او ساقط نميشود اما تنها خداست كه علم كامل به درونيات انسانها دارد وجود اديان و مذاهب و مدعيان كاذب كه بسياري به آنها در طول تاريخ ايمان آورده و ميآورند نشاندهنده آن است كه ايمان آوردن نوعي اقناع دروني را لازم دارد و نه قطع عقلي را. هر كدام از آن مؤمنان هم معتقد به صادق بودن متعلق ايمان خود هستند.
7- اساسا پذيرفتن قرآن مبتني بر پذيرفتن عصمت است بنابراين چگونه ميتوان از خود قرآن براي اثبات عصمت استفاده كرد؟! بنابراين شما تنها از قرآن ميتوانيد بعد از آنكه بطور موفقيتآميز و مدللي عصمت را اثبات كرديد به عنوان مؤيد كلام خودتان بهره بگيريد و نه اينكه آنچه را كه در مراحل بعدي و بواسطه خود عصمت اعتبار مييابد را دليلي بر خود عصمت قرار دهيد
8- متعرض بحث درباره منشا و كيفيت عصمت نميشوم چون بحث فعلي بر آن مقدم است و لذا طرح آن بحث ديگري ميطلبد
موفق باشيد